سرگردون

به عاشقی گاهی اینقدر ظلم می شه که گاهی چند بار عاشق می شیم!

سرگردون

به عاشقی گاهی اینقدر ظلم می شه که گاهی چند بار عاشق می شیم!

بد جوری تو گذشته ها گیر کردم... 

تاوان اشتباه قبلیم بد جوری عذاب وجدان برام درست کرده... 

امیدوارم من رو ببخشه... 

می ترسم اون نگاه و یادش همیشه همراهم باشه 

یه نگاه تلخ و آخرین نگاه... 

ندیدیم غمی بشتر از این نگاه... 

خدا کمک کن

 

سخن اول.. 

خوب نمی دونم از کجا شروع کنم...

خوب من اول یه وبلاگه دیگه داشتم

کلی دوست هم بودیم با هم...

می دونی اینقدر این دوستی زیبا بود که شاید بی خبری از هم دلتنگی می آورد

   

خوب نوشتن رو گذاشتم کنار...

حوادثی تو این 2 سال اتفاق افتاد که خیلی چیزها را می تونست عوض کنه

نمی دونم شاید گرفتاره یه بازی تو این دنیا شده بودم...

و بازنده شدم...

حوادث که زیاد بودن

اما دلم می خواست همشون ختم بخیر بشن که نشد... 

   

حالا دوباره اومدم اینجا بنویسم...

دوست دارم دوستای جدیدی پیدا کنم...

اما دوست ندارم اشتباهات گذشته ای که پیش اومد تکرار بشه... 

چون دیگه طاقت ندارم... 

     

سخن اول را اینطوری شروع می کنیم...

زندگی می گذرد...و تو نباید طوری زندگی کنی که بازنده بشی

 

سخته...

تجربه کردن گاهی وقته زیادی از زمان طلایی زندگی رو می گیره. 

می دونی کسی نیست اینو به خودم بگه...