خاطرات.....
شروعی دوباره برای نوشتن
می خوام از گدشته ها...شاید از ۵ ...۶ سال قبل که یه هو تغییراتی تو زندگی پدید اومد بنویسم
شاید بی پرده ی پرده...
شروع داستان زندگی ما از اصفهان شروع شد...خوب تو اون سالهایی که ما کنکور می دادیم قبولی توش سخت بود...بالاخره ما هم قبول شدیم...خوب تو دبیرستان کاره نکرده نگذاشته بودم و حالا بعد کلی رفیق بازی تو اون دوران سخت بود تنها بودن تو اونجا.
ترم ۱ رو پیچوندیم و از ترم ۲ رفتیم....یادمه پسرخاله ام برای ثبت نام باهام اومده بود....کلی عصبانی بودم...دوست نداشتم از تهران جدا شم و بیام اصفهان...کاری کردم که ترم ۱ رو مرخصی بهم دادن و ورودی بهمن شدیم....نصمیم گرفتم که زندگی جدید رو شروع کنم...کلی اتفاق برام افتاد که می خوام اگه ذهنم یاری کرد براتون بگم....اصلا یه جورایی خودم دوست دارم مرورشون کنم.