سرگردون

به عاشقی گاهی اینقدر ظلم می شه که گاهی چند بار عاشق می شیم!

سرگردون

به عاشقی گاهی اینقدر ظلم می شه که گاهی چند بار عاشق می شیم!

10

خوب همینطوری که گفتم  ممد هی شیطونی می کرد و سره من تموم می شد ...تو کلاس هم که گاهی سربه سر این و اون می زاشتیم... همین سر به سر گذاشتن ها حرف و حدیث های زیادی به دنبال داشت...کلا براتون بگم که بهمون بد نمی گذشت...خوب امتحانات تموم شدن و ما راهی تهران شدیم...ارتباطها کماکان ادامه داشت...من زیاد تصمیمی برای دوست دختر پیدا کردن نداشتم...اما خوب گاهی بعضی از دختر های دانشگاه واقعا نظرم رو جلب می کردن...حنی یکی از بچه ها اومد گفت که فلان دختر طلبه است به من آمار داده و این حرفها...اما دخترهای رشته خودم حداقل هم ترمیهام بجز 2 تا 3 نفر بقیه چنگی به دل نمی زدن...خوب ساله تحصیلی ما هم شروع شد...من و اون 2 تا از دوستام طرف های خانه اصفهان خونه گرفتیم...خونه بی در و پیکری بود ولی برا دانشجویی خوب بود...شاهین و عرفان هم همسایه ما بودن البته خونشون نزدیک ما بود ...گاهی سر به هم می زدیم...یاده اون روزها بخیر...خوب ساله تحصیلیه ما هم شروع شد...بازم دانشگاه و بازم دردسرهای اصفهان اومدن...ممد که دیگه کلا همخونه ما شده یود و یه آویزون به تمام معنا...همیشه پیشه من بود...بقیه بچه ها هم که سر بهمون می زدن....یه روز آیدین اومد خونه گفت یکی از ذوستان دوران دبیرستان رو تو دانشگاه دیدیه و کلی خوشحال...اونا خوابگاه بودن ولی یکیشون که میثم بود تو همون خانه اصفهان خونه داشت مه اونا مکانیک می خوندن...خوب دوستای جدید و ماجراهای جدید....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد